عشق واقعی



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


*zendegi*

اگراززیستن آسوده بودیم هرگز به هنگام تولد نمیگریستیم

عشق واقعی

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم
قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روز
نامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است
عشق واقعی!



نظرات شما عزیزان:

ساعت3:26---23 آبان 1391
سلام
یکی از دست نوشته هام هدیش میکنم به شما امید وارم خوشت بیاد
زمانه را چه شده است

مردم چرا اینگونه اند

یاد روزهای قشنگ به خیر

روزهای که ندیده ایم

فقط آوازه اش شنیده ام

بابا بزرگ وقتی از قدیما میگه

از اون همه شادیو

معرفتو عشق آدما میگه

آدم دلش میسوزه

بیچاره دل من

طفلکی قلب شکسته ی تو

همه دنبال تکیه گاه عاطفین

اما کدوم تکیه گاه

کدوم آدم سربراه

آهای آدما

به خدا همه لایق محبتیم

اگه دوست داریم همدیگرو

خوبه که جون برای هم فدا کنیم

نکه همدیگروواسه هوس فداکنیم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |